داستان خجالت از خوبان در روز قیامت

داستان خجالت از خوبان در روز قیامت - از گلستان سعدی

داستان خجالت از خوبان در روز قیامت برگرفته از حکایت سوم باب دوم گلستان سعدی است و توسط قصه دون به زبان روان امروزی برگردانده شده است.


روزی عبدالقادر گیلانی1 را در نزدیکی خانه خدا دیدند که صورتش را روی خاک و سنگریزه گذاشته شده و با خداوند اینگونه راز و نیاز می‌کند: ای خداوند مرا ببخش. اما اگر به هر حال سزاوار تنبیه و مجازات هستم در روز قیامت مرا نابینا کن تا هنگام روبرو شدن با خوبان، خجالت زده و شرمسار نشوم.

متن اصلی داستان از گلستان سعدی

عبدالقادر گیلانی را رحمة الله علیه دیدند در حرم کعبه روی بر حصبا نهاده همی‌گفت: ای خداوند ببخشای! وگر هر آینه مستوجب عقوبتم در روز قیامتم نابینا برانگیز تا در روی نیکان شرمسار نشوم.

روی بر خاک عجز می‌گویم / هر سحرگه که باد می‌آید

ای که هرگز فرامشت نکنم / هیچت از بنده یاد می‌آید؟

  1. عبدالقادر گیلانی: از بزرگان، عارفان و شاعران ایرانی قرن پنجم و ششم بوده است. ↩︎

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *