داستان زاهد دو رو

داستان زاهد دو رو از گلستان سعدی

داستان زاهد دو رو برگرفته از حکایت ششم باب دوم گلستان سعدی است و توسط قصه دون به زبان روان امروزی برگردانده شده است.


روزی مرد پرهیزگاری برای مهمانی به کاخ پادشاهی می‌رود. هنگام خوردن غذا، مرد پرهیزگار برای حفظ ظاهر از آن مقداری که دلش می‌خواست کمتر غذا خورد. هنگام نماز هم بیش از آن چیزی که عادت همیشگی‌اش بود به عبادت پرداخت تا به این ترتیب در نگاه پادشاه و درباریان فردی شایسته تر و پرهیزگارتر به نظر بیاید.

وقتی مرد پرهیزگار به خانه خود برگشت از اهل خانه خواست تا سفره غذا را برایش پهن کنند. مرد، پسری هوشیار و زیرک داشت که با دیدن پدر به باطن او پی برد و گفت: پدر، مگر در محضر پادشاه و درباریان غذا نخوردی؟ مرد پرهیزگار جواب داد: چرا، اما مقابل نگاه آن‌ها آنقدر نخوردم که به کارم بیاید (فایده‌ای به حالم داشته باشد و گرسنگی ام را برطرف کند). پسر گفت: پس نمازت را هم دوباره بخوان که آن عبادت و نماز خواندن هم فایده ای ندارد و به کارت نمی‌آید.

متن اصلی داستان زاهد دو رو از گلستان سعدی

زاهدی مهمان پادشاهی بود. چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او، تا ظنّ صلاحیت در حق او زیادت کنند.

ترسم نرسی به کعبه، ای اعرابی / کاین ره که تو می‌روی به ترکستان است

چون به مقام خویش آمد سفره خواست تا تناولی کند. پسری صاحب فراست داشت. گفت: ای پدر! باری به مجلس سلطان در طعام نخوردی؟ گفت: در نظر ایشان چیزی نخوردم که به کار آید. گفت: نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید.

ای هنرها گرفته بر کف دست / عیبها بر گرفته زیر بغل

تا چه خواهی خریدن ای مغرور / روز درماندگی به سیم دغل

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *