داستان شکر به خاطر مصیبت برگرفته از حکایت سیزدهم باب دوم گلستان سعدی است و توسط قصه دون به زبان روان امروزی برگردانده شده است.
پرهیزگاری را در کنار دریا دیدم که زخم عمیقی داشت و با هیچ دارویی بهبود پیدا نمیکرد. مدت ها با این زخم دست و پنجه نرم میکرد و با این وجود، مدام شکر خدای بزرگ را بر لب داشت. از او پرسیدند: برای چه چیزی این همه شکر خدا را میگویی؟ پاسخ داد: شکر این را میگویم که به یک مصیبت گرفتار هستم نه به یک گناه و معصیت.
اگر یار عزیزم من را به کشتن بدهد در آن لحظه برای از دست دادن جانم غصه نمیخورم. بلکه میگویم از من چه گناهی سر زده که باعث ناراحتی یارم شده است؟
متن اصلی داستان شکر به خاطر مصیبت از گلستان سعدی
پارسایی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمیشد.
مدتها در آن رنجور بود و شکر خدای، عَزَّوَجَّلَ، عَلَیالدَّوام گفتی. پرسیدندش که شکر چه میگویی؟ گفت: شکر آن که به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی.
گر مرا زار به کشتن دهد آن یار عزیز / تا نگویی که در آن دم غم جانم باشد
گویم از بنده مسکین چه گنه صادر شد / کاو دل آزرده شد از من؟ غم آنم باشد