داستان فرار از مرگ

داستان فرار از مرگ برگرفته از مثنوی معنوی نوشته مولانا جلال الدین محمد بلخی است و توسط قصه دون به زبان روان امروزی برگردانده شده است. روزی آزادمردی ابتدای صبح با عجله نزد حضرت سلیمان (علیه السلام) رفت. در حالیکه رنگ و رویش از ناراحتی زرد شده بود و غمگین به نظر می‌رسید. سلیمان که مرد را در آن وضعیت دید… ادامه خواندن داستان فرار از مرگ

داستان مارگیر و دزد مار

روزی مارگیری که دزدی ناشی هم بود ماری را که توسط مارگیر دیگری به دام افتاده بود می‌دزدد و پا به فرار می‌گذارد. دزد از اینکه توانسته بود مار را مفت و مسلم بدزدد خوشحال بود. اما بشنوید از صاحب مار که غمگین از دزدیده شدن مار، دست به دعا برمی‌دارد و از خدا می‌خواهد… ادامه خواندن داستان مارگیر و دزد مار

ماجرای چهار مرد و انگور – از مثنوی معنوی

مردی به چهار نفر یک درهم پول می‌دهد. اولی که فارسی زبان بود می‌گوید من با این یک درهم انگور می‌خرم. دیگری که عرب زبان بود گفت نه ای دغل کار؛ من عنب می‌خواهم نه انگور. سومی که ترک زبان بود گفت: من عنب نمی‌خواهم، اُزُم می‌خواهم. چهارمی هم که رومی بود گفت: این گفتگو… ادامه خواندن ماجرای چهار مرد و انگور – از مثنوی معنوی