داستان عابد عیب جو

داستان عابد عیب جو از گلستان سعدی

داستان عابد عیب جو برگرفته از حکایت هفتم باب دوم گلستان سعدی است و توسط قصه دون به زبان روان امروزی برگردانده شده است.


به یاد می‌آورم در دوران کودکی اهل عبادت و شب زنده داری بودم و نسبت به پرهیزگاری و پارسایی حریص و طمعکار بودم.

شبی در کنار پدر مشغول عبادت بودم. تمام طول شب حتی لحظه ای نخوابیده بودم و کتاب قرآن در کنارم بود و گروهی از خانواده هم در اطراف ما خوابیده بودند.

به پدر گفتم: یکی از این‌ها از خواب بلند نمی‌شود دو رکعت نماز بخواند. طوری در خواب غفلت فرو رفته‌اند که گویا خواب نیستند بلکه مرده اند.

پدر گفت: تو هم اگر بخوابی بهتر از آنست که در کار دیگران فضولی کنی و از آن‌ها عیب جویی کنی.

انسان مدعی به جز خود را نمی‌بیند چرا که تصور می‌کند به مقام عرفانی والایی رسیده است. حال آنکه اگر چشم خدابینی به او داده شود متوجه می‌شود هیچ کس ناتوان‌تر از خود او نیست.

متن اصلی داستان عابد عیب جو از گلستان سعدی

یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب‌خیز و مولع زهد و پرهیز.

شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفه‌ای گرد ما خفته.

پدر را گفتم: از اینان یکی سر بر نمی‌دارد که دوگانه‌ای بگزارد. چنان خواب غفلت برده‌اند که گویی نخفته‌اند که مرده‌اند.

گفت: جان پدر! تو نیز اگر بخفتی به از آن که در پوستین خلق افتی.

نبیند مدعی جز خویشتن را / که دارد پرده پندار در پیش

گرت چشم خدا بینی ببخشند / نبینی هیچ کس عاجزتر از خویش

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *