داستان دزدی از خانه دوست برگرفته از حکایت چهاردهم باب دوم گلستان سعدی است و توسط قصه دون به زبان روان امروزی برگردانده شده است. روزی فرد نیازمندی گلیمی را از خانه دوستش دزدید. پادشاه که از موضوع باخبر شد دستور داد دست دزد را قطع کنند. صاحب گلیم به پادشاه گفت: من او را بخشیدم با او کاری نداشته باشید.… ادامه خواندن داستان دزدی از خانه دوست
دسته: گلستان سعدی
داستان شکر به خاطر مصیبت
داستان شکر به خاطر مصیبت برگرفته از حکایت سیزدهم باب دوم گلستان سعدی است و توسط قصه دون به زبان روان امروزی برگردانده شده است. پرهیزگاری را در کنار دریا دیدم که زخم عمیقی داشت و با هیچ دارویی بهبود پیدا نمیکرد. مدت ها با این زخم دست و پنجه نرم میکرد و با این وجود، مدام شکر خدای بزرگ را… ادامه خواندن داستان شکر به خاطر مصیبت
داستان عابد عیب جو
داستان عابد عیب جو برگرفته از حکایت هفتم باب دوم گلستان سعدی است و توسط قصه دون به زبان روان امروزی برگردانده شده است. به یاد میآورم در دوران کودکی اهل عبادت و شب زنده داری بودم و نسبت به پرهیزگاری و پارسایی حریص و طمعکار بودم. شبی در کنار پدر مشغول عبادت بودم. تمام طول شب حتی لحظه ای نخوابیده… ادامه خواندن داستان عابد عیب جو
داستان زاهد دو رو
داستان زاهد دو رو برگرفته از حکایت ششم باب دوم گلستان سعدی است و توسط قصه دون به زبان روان امروزی برگردانده شده است. روزی مرد پرهیزگاری برای مهمانی به کاخ پادشاهی میرود. هنگام خوردن غذا، مرد پرهیزگار برای حفظ ظاهر از آن مقداری که دلش میخواست کمتر غذا خورد. هنگام نماز هم بیش از آن چیزی که عادت همیشگیاش بود… ادامه خواندن داستان زاهد دو رو
داستان خجالت از خوبان در روز قیامت
داستان خجالت از خوبان در روز قیامت برگرفته از حکایت سوم باب دوم گلستان سعدی است و توسط قصه دون به زبان روان امروزی برگردانده شده است. روزی عبدالقادر گیلانی را در نزدیکی خانه خدا دیدند که صورتش را روی خاک و سنگریزه گذاشته شده و با خداوند اینگونه راز و نیاز میکند: ای خداوند مرا ببخش. اما اگر به… ادامه خواندن داستان خجالت از خوبان در روز قیامت
داستان پادشاه خسیس
داستان پادشاه خسیس برگرفته از حکایت چهاردهم باب اول گلستان سعدی است و توسط قصه دون به زبان روان امروزی برگردانده شده است. پادشاهی نسبت به وضعیت مملکت چندان توجهی نمیکرد و دستمزد کافی به سربازان و لشکریان نمیداد. تا اینکه دشمن قدرتمندی به کشور حمله کرد. لشکریان هم که از وضع خود راضی نبودند همگی از مقابله با دشمن خودداری… ادامه خواندن داستان پادشاه خسیس
داستان تلافی ظلم
روزی مردم آزاری که صاحب مقامی در سپاه پادشاه بود با سنگ به سر درویش بی گناهی میزند. بیچاره درویش به خاطر جایگاهی که آن مردمآزار داشت کاری از دستش ساخته نبود.
داستان پادشاه ظالم و بهترین عبادت
روزی پادشاهی بی انصاف از فردی پرهیزگار و خداترس پرسید: در میان عبادت ها کدام عبادت بهتر و پسندیده تر است. پرهیزگار گفت: بهترین عبادت برای تو خوابیدن در نیمه روز است تا مردم برای مدت کوتاهی هم که شده از آزار و ظلم تو راحت باشند. ظالمی را دیدم که نیمه های روز خوابیده… ادامه خواندن داستان پادشاه ظالم و بهترین عبادت
داستان دعای درویش در حق حاکم
در زمان حکومت حجاج بن یوسف ثقفی، به او خبر دادند درویشی در بغداد زندگی میکند که دعاهایش برآورده میشوند. حجاج دستور داد او را به حضورش آوردند و از او خواست دعای خیری در حقش کند. درویش دست به دعا بلند کرد و گفت: خدایا جان او را بگیر. حجاج با ناراحتی پرسید: این… ادامه خواندن داستان دعای درویش در حق حاکم
داستان ترس هرمز – از گلستان سعدی
از هرمز، پادشاه ساسانی پرسیدند: از وزیران پدرت چه خطا و اشتباهی دیدی که دستور دادی آنها را زندانی کنند؟ هرمز جواب داد: هیچ خطایی ندیدم. اما دیدم در دلشان از من بسیار میترسند و به وفاداری من اعتماد کامل ندارند. ترسیدم به خاطر اینکه میترسند به آنها آسیبی برسانم خودشان پیش دستی کنند و… ادامه خواندن داستان ترس هرمز – از گلستان سعدی