قصه کمک خرس کوچولو

قصه کمک خرس کوچولو

روزی روزگاری خرس کوچکی به نام بنی با خانواده اش در یک جنگل سرسبز زندگی می‌کردند. بنی همیشه دلش می‌خواست به دیگران کمک کند و خرس مفیدی باشد.

یک روز، بنی دوستش خرگوش را در جنگل دید که تلاش می‌کرد سبد سنگینی پر از هویج را به خانه‌اش ببرد. بنی می‌خواست به دوستش کمک کند اما نمی‌دانست چطور. او خیلی کوچک بود و خانه خرگوش هم آنقدر دور بود که حمل سبد به آن بزرگی برای خرس کوچولو کار سختی بود.

بنی پیش پدربزرگش رفت و از او برای کمک به خرگوش راهنمایی خواست. پدربزرگ به او گفت با وجود اینکه هنوز خیلی کوچک و ضعیف است، اما باز هم می‌تواند با فکرش مشکل را حل کند.

بنی به فکر فرو رفت. بعد با خوشحالی پیش دوستش برگشت و به او گفت نقشه ای دارد که اگر کمکش کند می‌تواند سبد هویج را تا خانه خرگوش ببرد. بنی پیشنهاد کرد از طناب برای بستن سبد به پشت او استفاده کنند تا بتواند راحت‌تر آن را حمل کند.

خرگوش کوچولو از این فکر خوشحال شد و با کمک همدیگر سبد هویج را به پشت بنی بستند. خود خرگوش هم چندتایی از هویج ها را برداشت تا سبد سبک‌تر شود و با هم به سمت خانه خرگوش راه افتادند. سبد هویج‌ها به سلامت به خانه خرگوش رسید و خرگوش از بنی تشکر کرد.

قصه کمک خرس کوچولو به خرگوش. خرس کوچولو و خرگوش در حال قدم زدن با سبد هویج پشت خرس

از آن روز به بعد، بنی به عنوان خرس کوچکی شناخته شد که می‌توانست به راه‌های خلاقانه برای کمک به دیگران فکر کند. او سعی می‌کرد با فکرش به دوستانش کمک کند.

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *