روزی سیری، به پیازی با زبان طعنه و سرزنش میگوید: توی بیچاره چقدر بد بو هستی! پیاز در پاسخ به سیر میگوید: تو از عیب خودت بیخبر هستی وگرنه به دنبال عیب دیگران نبودی.
پیاز ادامه میدهد: صحبت کردن در مورد ظاهر زشت دیگران باعث نمیشود خودت زیبا شوی. تو فکر میکنی خودت شاخه گلی هستی و جایت در کنار درخت سرو و گل لاله است. یا فکر میکنی مثل مُشکی1 که از تاتارستان میآورند خوشبو هستی یا از گلهای باغ بهشت هستی. خودت را بیدلیل بزرگ نکن. تو هم مثل ما هستی. بهتر است با دقت بیشتری به خودت نگاه کنی و اول به عیب خودت بپردازی. باشد! ما بیچاره هستیم و ظاهرمان کثیف و کم ارزش است. تو چرا پلیدی را از تن و جان خود دور نمیکنی؟
- مشک: مادهای خوشبو و سیاه رنگ که از ناف نوعی آهو گرفته میشود. ↩︎
داستان مشهور نکوهش بیجا یا داستان مناظره سیر و پیاز برگرفته از دیوان اشعار پروین اعتصامی است و توسط قصه دون به زبان روان امروزی و متن ساده برگردانده شده است. متن اصلی این داستان را در ادامه میخوانید:
متن اصلی داستان نکوهش بیجا یا سیر و پیاز از دیوان پروین اعتصامی
سیر یک روز طعنه زد به پیاز / که تو مسکین چقدر بدبویی
گفت از عیب خویش بیخبری / زان ره از خلق، عیب میجویی
گفتن از زشترویی دگران / نشود باعث نکورویی
تو گمان میکنی که شاخ گلی / به صف سرو و لاله میرویی
یا که همبوی مشک تاتاری / یا ز ازهار باغ مینویی
خویشتن بیسبب بزرگ مکن / تو هم از ساکنان این کویی
ره ما گر کج است و ناهموار / تو خود این ره چگونه میپویی
در خود آن به که نیکتر نگری / اول آن به که عیب خود گویی
ما زبونیم و شوخجامه و پست / تو چرا شوخ تن نمیشویی