لیلی (Lily) دختر جوانی بود که به خدا ایمان نداشت. او اینطور باور داشت که هر آنچه در زندگی اتفاق میافتد فقط یک اتفاق است و هیچ قدرت بالاتری وجود ندارد که بتواند این اتفاقات را کنترل کند. روزی برادر ده سالهاش هنگام برگشت از مدرسه تصادف میکند. پسرک به کما میرود. لیلی وقتی برادر… ادامه خواندن داستان دعای لیلی
برچسب: داستان آموزنده
قصه خیار قرمز
روزی روزگاری خیار قرمزی به نام کاکلی در یک باغ بزرگ زندگی میکرد. کاکلی اصلا از رنگ خودش راضی نبود و همیشه احساس میکرد با خیارهای دیگر متفاوت است. او فقط یک آرزو داشت آن هم این بود که رنگش مانند همه خیارها سبز باشد. کاکلی به دوستان سبز خود حسادت میکرد چرا که میدید… ادامه خواندن قصه خیار قرمز