نورا و اتاق نیمه شب – بخش هشتم – معمای شمع

نورا و اتاق نیمه شب – بخش هشتم – معمای شمع

حالا با این سردرد چطوری به کارهای خونه برسم!

مثل روز روشن بود سردرد اِما واقعی نیست. در واقع ناخوشی موقت اِما به خاطر این بود که می‌خواست سوفی و چارلی تمام کار شستن ظرف‌ها رو به تنهایی انجام بدن. چیزی که مادربزرگ خواسته بود فقط کمک کردن در شستن ظرف ها بود که چندان اِما رو راضی نمی‌کرد.

اِما از همکاری در شستن ظرف‌ها معاف شد. هرچند تعداد ظرف‌ها زیاد نبود ولی شستن آن‌ها برای دو بچه به سن و سال سوفی و چارلی که می‌خواستند زودتر دنبال بازی‌شان بروند خسته کننده بود. به خاطر همین نورا به آشپزخانه رفت تا سری به بچه‌ها بزند.

سوفی و چارلی بدون اینکه حرفی بزنند سرگرم شستن ظرف‌ها بودند و حتی متوجه ورود نورا به آشپزخانه نشدند.

– سلام.

بچه‌ها به طرف نورا برگشتند. سوفی لبخندی زد و درحالیکه معلوم بود از نوه صاحبخانه هم مثل دیگران خجالت می‌کشد با صدایی آهسته گفت: سلام. چارلی برعکس خواهرش بدون خجالت و با رویی خوش جواب سلام نورا را داد.

– من نورا هستم.

– من هم چا…

– می‌دونم. اسمت چارلیه و اسم خواهرت هم سوفیه. مادربزرگم اسم‌تون رو گفت.

چارلی در حالیکه به کارش ادامه می‌داد تا زودتر شستن ظرف‌ها تمام شود گفت: قبلا اینجا ندیده بودمتون.

نورا گفت: چرا قبلا هم با پدر و مادرم به اینجا سر می‌زدیم. ولی چند روزیه که دیگه همین جا زندگی می‌کنم.

سوفی که از روی کنجکاوی دست از کار کشیده بود گفت: شما نوه آقای دیویس هستید. درسته؟

– آره.

چارلی گفت: فکر کنم باید ازش تشکر کنیم. چون خانم دیویس به خاطر نوه‌ش نگذاشت ماجرا رو به پدر بگن.

– ممنون خانم نورا. واقعا نمی‌خواستیم اون طوری بشه.

– اون معمولا بعد از هر دسته گلی که به آب می‌ده همینو می‌گه.

– چارلی! فقط من گل‌ها رو له نکردم. خودت و خرگوش هم بودین.

چارلی سری تکان داد. نورا لبخندی زد و گفت: مطمئنم از روی قصد این کار رو نکردین.

چارلی گفت: پس پدر و مادرت کجان؟ اینجا نیستن؟

– آره سر میز صبحونه نبودن.

– پدر و مادرم فوت کردن. چند روز پیش تصادف کردن.

چارلی گفت: متأسفیم. سوفی هم با تکان دادن سر سعی کرد با نورا ابراز همدردی کند اما خجالت می‌کشید حرفی بزند.

– خب بهتره من هم بهتون کمک کنم تا زودتر تموم بشه.

سوفی و چارلی نگاهی به همدیگه کردن. چارلی گفت: ممنون ولی باید خودمون تنها انجامش بدیم.

– نگران نباشید. ظرف شستن رو دوست دارم. کسی هم نمی‌تونه بابت کمک کردن من، شما رو تنبیه کنه. تازه توی خونه خودمون همیشه موقع شستن ظرف‌ها به مادرم کمک می‌کردم.

نورا ساکت شد. به یاد آوردن خاطره‌های شیرینی که با مادر و پدرش داشت باعث شد اشک در چشم‌هایش حلقه بزند. سوفی با همان دست‌های خیس به طرف نورا رفت و دست‌هایش را دور نورا حلقه کرد. آنقدر کوتاه قد بود که سرش به زحمت زیر چانه نورا قرار می‌گرفت.

– گریه نکن نورا. مطمئنم مادرت اینجاست و داره نگاهمون می‌کنه. هیچ مادری دلش نمی‌خواد دخترش گریه کنه.

نورا در حالیکه اشک‌هایش را از روی صورتش پاک می‌کرد لبخندی زد و گفت: آره معذرت می‌خوام.

چارلی که گریه نورا برای لحظه‌ای کوتاه باعث شده بود دست از کار بکشد گفت: ببینم خانم‌ها! همه ظرف‌ها رو خودم باید بشورم؟

با این حرف چارلی صدای خنده سوفی و نورا به هوا رفت.

***

– چرا دیشب نیومدین دنبالم؟

نورا روی صندلی اتاق عمه لیزا نشسته بود. زبون دراز و دماغ دراز هم داخل اتاق بودند و ساعتی از نیمه شب گذشته بود.

– بهتر بود استراحت کنید بانو. دیروقت بود. ما حق نداریم آسایش شما رو نادیده بگیریم.

– مثل اینکه یه نوشته‌هایی روی صفحه‌های کتاب دیدم.

– بله، همون موقع متوجه شدیم.

– گفته بودم خودشه.

– میشه کتاب رو ببینم؟

– حتما. کتاب برای دومین بار از قفسه کتابخانه اتاق عمه لیزا پروازکنان به طرف نورا حرکت کرد. نورا کتاب رو باز کرد. ولی این بار اعتماد به نفس بیشتری برای خواندن کتاب داشت.

– باورم نمیشه. واقعا می‌تونم بخونمش.

زبون دراز گفت: خب چی نوشته؟

– نوشته: به دنبال شمعی کوچک در دل تاریکی باشید. او به شما کمک خواهد کرد.

زبون دراز گفت: همین؟!

– چیز دیگه‌ای ننوشته.

– صفحه بعد چی؟

نورا صفحه‌های کتاب را ورق زد و در حالیکه صفحات کتاب را به زبون دراز و دماغ دراز نشان می‌داد گفت: خالیه.

– برای ما که همه صفحه‌های کتاب خالیه.

– زبون دراز، مگه فراموش کردی راهنمایی‌های کتاب همیشه کوتاه و مثل معما هستن.

نورا گفت: ولی منظورش چیه؟

– نمی‌دونم.

– پس خوندن کتاب برای شما هیچ فایده‌ای نداشت؟

– نه بانو نورای عزیز؛ حتما فایده داشته.

– خب حالا این شمع رو چه جوری باید پیدا کرد؟

– تمام سرزمین ما رو تاریکی فرا گرفته. نمی‌دونم چطور می‌تونیم شمع کوچکی که کتاب گفته رو پیدا کنیم. امشب باید با بزرگان دره مشورت کنیم.


آنچه خواندید بخش هشتم از رمان نورا و اتاق نیمه شب بود. این رمان به صورت اختصاصی توسط قصه دون نگاشته و منتشر می‌شود. انتشار محتوای این رمان توسط سایرین به هر شکلی از جمله انتشار آنلاین و کاغذی ممنوع است.

فهرست رمان نورا و اتاق نیمه شب

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *