بهترین راه این بود که نورا و تاد با مادربزرگ و پدربزرگ پدریشان در ویندسور زندگی کنند. این انتخاب خود بچه ها هم بود. هرچند نورا دلش نمیخواست از همسایه ها، دوستان و همکلاسی های قدیمیش دور شود اما هم نورا و هم تاد نیاز به کسی داشتند که از آنها مراقبت کند. این تصمیم… ادامه خواندن نورا و اتاق نیمه شب – بخش دوم – خانه جدید
دسته: سبک داستان
نورا و اتاق نیمه شب – بخش اول – حادثه ناگوار
قطار ریچموند – ویندسور با سرعت تمام حرکت میکرد. بدون اینکه برای تماشای مناظر اطرافش مکثی کند. گویا عجله داشت زودتر مسافرانش را زمین بگذارد و نفس راحتی بکشد. دختربچهای که داخل کوپه سوم کنار برادر کوچکترش نشسته بود با نگاهی نگران از پنجره قطار به بیرون خیره شده بود. مسیر برایش آشنا بود. از… ادامه خواندن نورا و اتاق نیمه شب – بخش اول – حادثه ناگوار
داستان شب بارانی
باران شدیدی میبارید. آسمان، تاریک و خیابان خیس و لغزنده بود. عابرین پیاده درحالیکه خودشان را زیر چترهایشان پنهان کرده بودند سعی میکردند بدون اینکه خیس شوند زودتر خودشان را به خانه برسانند. اما در میان همهمهی خیابان، مجید و سارا عجلهای برای رفتن نداشتند. زن و شوهر جوانی که حدود یک سال از ازدواجشان… ادامه خواندن داستان شب بارانی