داستان نگرانی شیطان از توبه براساس حکایتی از کتاب موش و گربه شیخ بهایی است. آنچه در ادامه این مطلب میخوانید بازنویسی ساده و امروزی این حکایت توسط قصه دون است.
زمانی که آیه توبه بر پیامبر اسلام حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد، ابلیس از آن با خبر شد. سپس با ناراحتی و اندوه خود را به بالای کوهی رساند و فریاد و گریه سر داد.
فرزندان ابلیس که از ناراحتی او خبردار میشوند نزد او میروند. وقتی پدر خود را در آن غم و اندوه میبینند علت آن همه ناراحتی را از او میپرسند. ابلیس میگوید: ای فرزندان من! همانطور که میدانید من به خاطر سرپیچی از خداوند و سجده نکردن به حضرت آدم (علیه السلام) از درگاه الهی رانده شدم. از آن زمان کینه و دشمنی فرزندان آدم را به دل گرفتم و تصمیم گرفتم تمام تلاشم را برای فریب دادن آنها به کار بگیرم و نگذارم وارد بهشت شوند. حالا خداوند آیه ای بر پیامبر خود نازل کرده که هرکس گناهی کرده باشد و توبه کند توبه او را قبول میکند و او را میبخشد. به این ترتیب تمام تلاش های من برای فریب انسان ها بینتیجه خواهد ماند؛ ماندهام برای حل این مشکل چه کنم.
فرزندان ابلیس سعی کردند با پیشنهادهای مختلف راه چاره ای به پدرشان ارائه کنند. اما هیچ کدام مورد توجه ابلیس قرار نمیگرفت. تا اینکه خناس پسر بزرگ ابلیس گفت: ای پدر، همانطور که برای گناهان مختلفی که مورد رضای خدا نیست فرزندان آدم را فریب میدهیم آنها را برای توبه نکردن و به تأخیر انداختن توبه نیز فریب میدهیم. تا اینکه وقت بگذرد و بدون توبه از دنیا بروند. ابلیس از سخن فرزند خوشحال شد، او را بوسید و گفت: آفرین، تو از همه فرزندانم بزرگتر هستی.