از هرمز، پادشاه ساسانی پرسیدند: از وزیران پدرت چه خطا و اشتباهی دیدی که دستور دادی آنها را زندانی کنند؟ هرمز جواب داد: هیچ خطایی ندیدم. اما دیدم در دلشان از من بسیار میترسند و به وفاداری من اعتماد کامل ندارند. ترسیدم به خاطر اینکه میترسند به آنها آسیبی برسانم خودشان پیش دستی کنند و تصمیم بگیرند مرا نابود کنند. به همین دلیل به گفته حکیمان (افراد دارای فضل و دانش) عمل کردم که گفتهاند:
ای حکیم، از کسی که از تو میترسد بترس، حتی اگر هنگام جنگ حریف صد جنگجو مثل او باشی. مار هم به خاطر آن پای چوپان را نیش میزند که میترسد سرش را با سنگ بکوبد. ندیدهای که چون گربه ناتوان و درمانده میشود چشم پلنگ را هم با چنگالش بیرون میکشد؟
داستان ترس هرمز برگرفته از حکایت هشتم باب اول گلستان سعدی است و توسط قصه دون به زبان روان امروزی برگردانده شده است. متن اصلی این داستان از گلستان سعدی را در ادامه میخوانید:
متن اصلی داستان ترس هرمز از گلستان سعدی
هرمز را گفتند وزیران پدر را چه خطا دیدی که بند فرمودی گفت خطایی معلوم نکردم و لیکن دیدم که مهابت من در دل ایشان بی کران است و بر عهد من اعتماد کلی ندارند ترسیدم از بیم گزند خویش آهنگ هلاک من کنند پس قول حکما را کار بستم که گفتهاند
از آن کز تو ترسد بترس ای حکیم / وگر با چنو صد بر آیی به جنگ
از آن مار بر پای راعی زند / که ترسد سرش را بکوبد به سنگ
نبینی که چون گربه عاجز شود / برآرد به چنگال چشم پلنگ