قطار ریچموند – ویندسور با سرعت تمام حرکت میکرد. بدون اینکه برای تماشای مناظر اطرافش مکثی کند. گویا عجله داشت زودتر مسافرانش را زمین بگذارد و نفس راحتی بکشد. دختربچهای که داخل کوپه سوم کنار برادر کوچکترش نشسته بود با نگاهی نگران از پنجره قطار به بیرون خیره شده بود. مسیر برایش آشنا بود. از… ادامه خواندن نورا و اتاق نیمه شب – بخش اول – حادثه ناگوار