روزی روزگاری در یک مزرعه سرسبز، سبزیجات مختلفی در صلح و شادی زندگی میکردند. فرمانروای این مزرعه، هویج مهربان، پر تلاش و بخشنده ای به نام شاه هویج بود.
شاه هویج هر روز صبح زود از خواب بلند میشد و به سبزیجات مزرعه سر میزد. او دلش میخواست مطمئن شود همه سبزیجات، قوی و سالم هستند و به خوبی رشد میکنند. پادشاه مهربان هر بار که میدید هویجها به اندازه کافی بزرگ شدهاند و کاهوها، فلفل ها و ریحان ها سبز و خوش رنگ هستند لبخند زیبایی روی صورتش مینشست. او با همه سبزی های مزرعه گفتگو میکرد و آنها را تشویق میکرد هرچه زودتر بزرگ و خوشمزه شوند.
خرگوش ها در مزرعه
یک روز تعدادی خرگوش گرسنه به مزرعه میآیند و بدون اجازه هویج های کوچک و مورد علاقه شاه هویج را میخورند. وقتی شاه هویج از این موضوع باخبر میشود اول خیلی ناراحت میشود. خرگوش ها از اینکه بدون اجازه تعدادی از هویج های مزرعه را خوردهاند معذرت خواهی میکنند و میگویند آنقدر گرسنه بودند که همه چیز را فراموش کرده بودند. شاه هویج به خرگوشها میگوید درست است که شما گرسنه بودهاید اما این دلیل خوبی برای خوردن بدون اجازه هویج های مزرعه نیست.
خرگوش ها به پادشاه قول میدهند دیگر هیچ وقت بدون اجازه از هیچ مزرعهای هویج نخورند. شاه هویج که پشیمانی خرگوشها را میبیند آنها را میبخشد و با مهربانی از آنها پذیرایی میکند. او بخشی از مزرعه که هویج هایش به اندازه کافی بزرگ شده بودند را به آنها نشان میدهد و به آنها میگوید هر وقت دلشان خواست میتوانند از هویج های این قسمت بخورند و مراقب مزرعه و سبزیها هم باشند. خرگوش ها که از مهربانی شاه هویج خیلی خوشحال بودند از او تشکر میکنند و قول میدهند تا جایی که میتوانند از مزرعه مراقبت کنند.
همکاری در شادی و سختی
از آن روز به بعد، خرگوش ها در آرامش و بدون نگرانی در مزرعه شاه هویج زندگی میکردند و از هویج های خوشمزه مزرعه استفاده میکردند. آنها در مراقبت از مزرعه به شاه هویج کمک میکردند و هرجایی که میرفتند از مهربانی پادشاه تعریف میکردند. شاه هویج هم از مزرعه و دوستان جدیدش مراقبت میکرد.
حیوانات زیادی با شنیدن آوازه (شهرت) شاه هویج و مزرعه زیبایش از مزرعه ها و جنگل های دور و نزدیک به ملاقات شاه هویج میآمدند و از زیبایی و سرسبزی مزرعهاش شگفت زده میشدند. اما بیشتر از هرچیز تحت تأثیر مهربانی و مهمان دوستی شاه هویج قرار میگرفتند. شاه هویج با چهرهای دوستانه و انواع سبزیجات از مهمانهایش پذیرایی میکرد. حتی گاهی اوقات با دادن بذر و دانه سبزیجات به مهمان هایش و راهنمایی در مورد کاشتن و مراقبت از سبزیجات، آنها را تا بیرون از مزرعه بدرقه (همراهی) میکرد.
تا اینکه یک روز طوفان سنگینی در مزرعه شاه هویج و زمین های اطراف آن شروع شد. میوه ها و محصولات بیشتر باغ ها و مزرعه های اطراف از بین رفتند. مزرعه شاه هویج هم آسیب دید اما با همکاری خرگوش ها و سایر حیواناتی که به کمک شاه هویج آمدند بخش زیادی از سبزیجات مزرعه سالم ماند.
ماجرای مزرعه شاه هویج و تلاش هایی که او با همکاری دوستانش برای نجات مزرعه انجام دادند به گوش ساکنین مزرعه ها و زمین های اطراف رسید. از آن پس میوه ها، سبزیجات و حیوانات دور و نزدیک، شاه هویج را به عنوان یکی از مهربان ترین، شجاع ترین و باهوش ترین پادشاه ها میشناختند.
درس های قصه شاه هویج و مزرعه سرسبز
قصه آموزنده شاه هویج و مزرعه سرسبز، اهمیت مهربانی و بخشش را به ما یادآوری میکند؛ چه بخشش اشتباهات دیگران و چه بخشیدن چیزهایی که داریم. شاه هویج وقتی پشیمانی خرگوش ها را میبیند نه تنها آنها را میبخشد بلکه با روی باز از آنها پذیرایی میکند و به آنها اجازه میدهد از هویج هایی در مزرعه که به اندازه کافی رشد کردهاند استفاده کنند. البته خرگوش ها هم فراموش نمیکنند از او تشکر کنند. همینطور قرار میشود خرگوش ها هم در مراقبت از مزرعه به شاه هویج کمک کنند.
این قصه به ما یاد میدهد همه باید به اندازه خودشان تلاش کنند. شاه هویج همیشه مراقب مزرعه و سبزیجات مزرعه و حتی خرگوش ها بود. همینطور این قصه به ما نشان میدهد همکاری و کار گروهی میتواند کارهای دشوار را سادهتر کند. تلاش شاه هویج و کمک و یاری خرگوش ها و سایر حیوانات هنگام طوفان در کنار امید و توکل به خدا باعث شد مزرعه نجات پیدا کند. کاری که به تنهایی از عهده شاه هویج برنمیآمد.
نظر شما در مورد قصه شاه هویج و مزرعه سرسبز چیست؟ خوشحال میشویم نظرتان را در بخش دیدگاه های همین قصه برای ما ارسال کنید.