داستان یاد کردن از پادشاه

داستان یاد کردن از پادشاه برگرفته از حکایت پانزدهم باب دوم گلستان سعدی است و توسط قصه دون به زبان روان امروزی برگردانده شده است. پادشاهی فرد پارسا و پرهیزکاری را دید و از او پرسید: هیچ‌وقت از ما یاد می‌کنی؟ پرهیزکار پاسخ داد: بله. هر وقت که خدا را فراموش می‌کنم به یاد تو می‌افتم. متن اصلی داستان یاد کردن… ادامه خواندن داستان یاد کردن از پادشاه

داستان دزدی از خانه دوست

داستان دزدی از خانه دوست برگرفته از حکایت چهاردهم باب دوم گلستان سعدی است و توسط قصه دون به زبان روان امروزی برگردانده شده است. روزی فرد نیازمندی گلیمی را از خانه دوستش دزدید. پادشاه که از موضوع باخبر شد دستور داد دست دزد را قطع کنند. صاحب گلیم به پادشاه گفت: من او را بخشیدم با او کاری نداشته باشید.… ادامه خواندن داستان دزدی از خانه دوست

داستان اشک یتیم و تاج پادشاه

داستان اشک یتیم و تاج پادشاه برگرفته از دیوان اشعار پروین اعتصامی است و توسط قصه دون به متن ساده و زبان روان امروزی برگردانده شده است. روزی پادشاهی از مسیری عبور می‌کرد. با دیدن پادشاه از هر کوچه و پشت بام فریاد شادی و خوشحالی مردم بلند می‌شد. در آن میان کودک یتیمی به جواهر روی تاج پادشاه اشاره… ادامه خواندن داستان اشک یتیم و تاج پادشاه

داستان زاهد دو رو

داستان زاهد دو رو برگرفته از حکایت ششم باب دوم گلستان سعدی است و توسط قصه دون به زبان روان امروزی برگردانده شده است. روزی مرد پرهیزکاری برای مهمانی به کاخ پادشاهی می‌رود. هنگام خوردن غذا، مرد پرهیزکار برای حفظ ظاهر از آن مقداری که دلش می‌خواست کمتر غذا خورد. هنگام نماز هم بیش از آن چیزی که عادت همیشگی‌اش بود… ادامه خواندن داستان زاهد دو رو

داستان پادشاه خسیس

داستان پادشاه خسیس برگرفته از حکایت چهاردهم باب اول گلستان سعدی است و توسط قصه دون به زبان روان امروزی برگردانده شده است. پادشاهی نسبت به وضعیت مملکت چندان توجهی نمی‌کرد و دستمزد کافی به سربازان و لشکریان نمی‌داد. تا اینکه دشمن قدرتمندی به کشور حمله کرد. لشکریان هم که از وضع خود راضی نبودند همگی از مقابله با دشمن خودداری… ادامه خواندن داستان پادشاه خسیس

داستان پادشاه ظالم و بهترین عبادت

روزی پادشاهی بی انصاف از فردی پرهیزکار و خداترس پرسید: در میان عبادت ها کدام عبادت بهتر و پسندیده تر است. پرهیزکار گفت: بهترین عبادت برای تو خوابیدن در نیمه روز است تا مردم برای مدت کوتاهی هم که شده از آزار و ظلم تو راحت باشند. ظالمی را دیدم که نیمه های روز خوابیده… ادامه خواندن داستان پادشاه ظالم و بهترین عبادت

داستان دعای درویش در حق حاکم

در زمان حکومت حجاج بن یوسف ثقفی، به او خبر دادند درویشی در بغداد زندگی می‌کند که دعاهایش برآورده می‌شوند. حجاج دستور داد او را به حضورش آوردند و از او خواست دعای خیری در حقش کند. درویش دست به دعا بلند کرد و گفت: خدایا جان او را بگیر. حجاج با ناراحتی پرسید: این… ادامه خواندن داستان دعای درویش در حق حاکم

داستان انوشیروان و سلمانی

روزی خسرو انوشیروان برای کوتاه کردن موهایش، دستور می‌دهد سلمانی را به حضورش بیاورند. سلمانی همین که دست روی سر پادشاه می‌گذارد هوا برش می‌دارد و با اعتماد به نفس فراوان می‌گوید: ای پادشاه، دخترت را به همسری من درآور تا خیالت را از قیصر روم راحت کنم و او را از میان بردارم. انوشیروان… ادامه خواندن داستان انوشیروان و سلمانی

داستان ترس هرمز – از گلستان سعدی

از هرمز، پادشاه ساسانی پرسیدند: از وزیران پدرت چه خطا و اشتباهی دیدی که دستور دادی آن‌ها را زندانی کنند؟ هرمز جواب داد: هیچ خطایی ندیدم. اما دیدم در دلشان از من بسیار می‌ترسند و به وفاداری من اعتماد کامل ندارند. ترسیدم به خاطر اینکه می‌ترسند به آن‌ها آسیبی برسانم خودشان پیش دستی کنند و… ادامه خواندن داستان ترس هرمز – از گلستان سعدی

داستان رضایت حسود – از گلستان سعدی

فرزند فرمانده لشکری را در سرای اغلمش (نام یکی از پادشاهان ایرانی) دیدم که فهم و عقل و هوشیاری فراوانی داشت و از همان دوران کودکی آثار بزرگی در پیشانی او آشکار بود. او به خاطر زیبایی ظاهری و باطنی که داشت مورد توجه پادشاه قرار می‌گیرد. چنان که توانایی و قدرت به فضایل است نه… ادامه خواندن داستان رضایت حسود – از گلستان سعدی