داستان پادشاه خسیس برگرفته از حکایت چهاردهم باب اول گلستان سعدی است و توسط قصه دون به زبان روان امروزی برگردانده شده است.
پادشاهی نسبت به وضعیت مملکت چندان توجهی نمیکرد و دستمزد کافی به سربازان و لشکریان نمیداد. تا اینکه دشمن قدرتمندی به کشور حمله کرد. لشکریان هم که از وضع خود راضی نبودند همگی از مقابله با دشمن خودداری کردند و میدان نبرد را رها کردند.
سعدی در ادامه این داستان میگوید یکی از این لشکریان که در برابر پادشاه خیانت کرده بود رفاقتی با من داشت. او را به خاطر این کارش سرزنش کردم و گفتم: اینکه با تغییری کوچک فرمانروا و ارباب خود را رها کنید و خوبی ها و بخشش هایش را فراموش کنید نشانه پستی و ناسپاسی است. پاسخ داد: اگر عذر من را از روی لطف و کرم بپذیری شایسته است چرا که اسب من هنگام حمله دشمن غذا و جویی نداشت و نمدزین1 آن هم در گرو کسی بود. از طرفی پادشاهی که نسبت به دادن دستمزد و طلا به لشکریان خسیس است نمیتوان برایش از جان مایه گذاشت و به میدان جنگ رفت.
- نمدی که زیر زین بر پشت اسب قرار میگیرد ↩︎
متن اصلی این داستان از گلستان سعدی را در ادامه میخوانید…
متن اصلی داستان پادشاه خسیس از گلستان سعدی
یکی از پادشاهان پیشین در رعایت مملکت سستی کردی و لشکر به سختی داشتی. لاجرم دشمنی صعب روی نهاد همه پشت بدادند.
چو دارند گنج از سپاهی دریغ / دریغ آیدش دست بردن به تیغ
یکی را از آنان که غدر کردند با من دم دوستی بود، ملامت کردم و گفتم: دون است و بیسپاس و سفله و ناحقشناس که به اندک تغیّر حال از مخدوم قدیم برگردد و حقوق نعمت سالها در نوردد. گفت: ار به کرم معذور داری شاید، که اسبم در این واقعه بیجو بود و نمدزین به گرو. و سلطان که به زر بر سپاهی بخیلی کند با او به جان جوانمردی نتوان کرد.
زر بده مرد سپاهی را تا سر بنهد / و گرش زر ندهی سر بنهد در عالم
اذا شبعَ الکمیُّ یَصولُ بَطشاً / وَ خاوی البطنِ یَبْطِشُ بِالفَرارِ