داستان اشک یتیم و تاج پادشاه

داستان اشک یتیم و تاج پادشاه از دیوان پروین اعتصامی

داستان اشک یتیم و تاج پادشاه برگرفته از دیوان اشعار پروین اعتصامی است و توسط قصه دون به متن ساده و زبان روان امروزی برگردانده شده است.


روزی پادشاهی از مسیری عبور می‌کرد. با دیدن پادشاه از هر کوچه و پشت بام فریاد شادی و خوشحالی مردم بلند می‌شد. در آن میان کودک یتیمی به جواهر روی تاج پادشاه اشاره کرد و پرسید: آن چیز درخشان چیست که روی تاج پادشاه است؟ یکی از اطرافیان جواب داد: ما نمی‌دانیم چیست ولی آنطور که معلوم است چیز گران قیمتی است.

پیرزنی که پشتش خمیده بود نزدیک رفت و گفت: اینکه می‌بینی روی تاج پادشاه است اشک چشم من و خون دل شماست. او ما را با لباس و چوبدستی چوپانی فریب داده است درحالی که در حقیقت گرگی است که سال‌هاست در کنار این گله است. پادشاهی که مال رعیت (مردم زیردست) خود را (به ناحق) می‌خورد در واقع یک گداست؛ همان‌طور که مرد به ظاهر پرهیزگاری که مال و خانه برای خودش جمع می‌کند راهزن است. به قطره اشک یتیمان نگاه کن تا متوجه شوی روشنی جواهر روی تاج پادشاه از کجاست.

پروین، به کسانی که راه کجی و نادرستی را پیش گرفته‌اند سخن از راستی و درستی گفتن چه سودی دارد؟ کجاست چنین فردی که از حرف راست ناراحت نشود؟

متن اصلی داستان اشک یتیم از دیوان پروین اعتصامی

روزی گذشت پادشهی از گذرگهی / فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست

پرسید زان میانه یکی کودک یتیم / کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست

آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست / پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست

نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت / این اشک دیده من و خون دل شماست

ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است / این گرگ سال‌هاست که با گله آشناست

آن پارسا که دِه خَرَد و مِلک، رهزن است / آن پادشا که مال رعیت خورد گداست

بر قطرهٔ سرشک یتیمان نظاره کن / تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست

پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود / کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *