داستان ابراهیم بن ادهم و پند دادن مرد گناهکار

داستان ابراهیم بن ادهم و پند دادن مرد گناهکار

داستان ابراهیم بن ادهم و پند دادن مرد گناهکار برگرفته از تذکرة الاولیاء اثر عطار نیشابوری است و توسط قصه دون به زبان روان امروزی برگردانده شده است.


روزی مردی نزد ابراهیم بن ادهم آمد و گفت: من به خودم بسیار ظلم کرده‌ام و گناه‌های فراوانی کرده‌ام. چیزی بگو که آن را راهنمای خودم قرار دهم و به آن عمل کنم.

ابراهیم گفت: اگر این شش کار را انجام دهی هر کار دیگری که انجام دهی آسیب و ضرری به تو وارد نخواهد کرد.

اول: اگر خواستی گناهی انجام دهی روزی خداوند را نخور. مرد گفت: هرچه در دنیاست روزی خداست پس من از کجا می‌توانم غذایی برای خوردن پیدا کنم؟ ابراهیم جواب داد: آیا درست است روزی خداوند را بخوری و از او نافرمانی کنی؟

دوم: اگر خواستی گناهی کنی جایی گناه کن که متعلق به خداوند نباشد. مرد گفت: اینکه از اولی دشوارتر است. همه شرق تا غرب سرزمین خداست. کجا بروم؟ ابراهیم گفت: شایسته نیست که روی زمین او زندگی کنی و گناه او را مرتکب شوی.

سوم: اگر خواستی گناهی انجام دهی جایی برو و گناه کن که خداوند تو را نبیند. مرد گفت: این چگونه امکان دارد وقتی خداوند از همه چیز آگاه است و هیچ چیز از نگاه او دور نمی‌ماند. ابراهیم گفت: آیا این کار درستی است که روزی او را بخوری، روی زمینش زندگی کنی و در برابر نگاه او گناه کنی؟

چهارم: وقتی فرشته مرگ برای گرفتن جان تو آمد به او بگو فرصتی بده تا توبه کنم. مرد گفت: اما او این حرف را از من قبول نمی‌کند. ابراهیم گفت: پس نمی‌توانی فرشته مرگ را از خود دور کنی ولی می‌توانی تا زمان مرگت فرا نرسیده توبه کنی. فکر کن همین ساعت هنگام مرگ توست پس زودتر توبه کن.

پنجم: وقتی نکیر و منکر به سراغ تو آمدند هر دو را از خودت دور کن. مرد گفت: نمی‌توانم. ابراهیم گفت: پس همین حالا به فکر جواب آن‌ها باش.

ششم: روز قیامت که می‌گویند گناهکاران را به جهنم ببرید تو بگو من نمی‌روم. مرد گفت: آنچه گفتی کامل بود. و در همان لحظه توبه کرد و تا شش سال بر توبه خود باقی ماند تا از دنیا رفت.

متن اصلی داستان از تذکرة الاولیاء عطار

نقل است که ابراهیم نشسته بود. مردی نزدیک او آمد، گفت: ای شیخ! من بر خود بسی ظلم کرده‌ام. مرا سخنی بگوی تا آن را امام خود سازم.

ابراهیم گفت: اگر قبول کنی از من، شش خصلت نگاه داری، بعد از آن هرچه کنی زیان ندارد. اول آن است که چون معصیتی خواهی که بکنی روزی وی مخور.

گفت: هرچه در عالم است رزق اوست، من از کجا خورم.

ابراهیم گفت: نیکو بود که رزق او خوری و در وی عاصی شوی؛ دوم چون خواهی که معصیتی کنی، جایی کن که ملک او نبود.

گفت: این سخن مشکلتر بود، که از مشرق تا به مغرب بلاد الله است. من کجا روم؟

گفت: نیکو نبود که ساکن ملک او باشی و در وی عاصی شوی؛ سوم چون خواهی که معصیتی کنی، جایی کن که او تو را نبیند.

گفت: این چگونه تواند بود؟ او عالم الاسرار است و داننده ضمایر است.

ابراهیم گفت: نیک باشد که رزق او خوری، و ساکن بلاد او باشی، و در نظر او معصیتی کنی. در جایی که تو را بیند.

چهارم گفت: چون ملک الموت به نزدیک تو آید بگوی مهلتم ده تا توبه کنم.

گفت: او این سخن از من قبول نکند.

ابراهیم گفت: پس قادر نیی که ملک الموت را از خود دفع کنی، تواند بود که پیش از آنکه بیاید توبه کنی، و آن این ساعت را دان و توبه کن. پنجم چون منکر و نکیر بر تو آیند هر دو را از خویشتن دفع کن.

گفت: نتوانم.

گفت: پس کار جواب ایشان آماده کن، ششم آن است که فردای قیامت گناه کاران را فرمایند که به دوزخ برید، تو بگو که من نمی‌روم.

گفت: تمام است آنچه تو بگفتی.

و در حال توبه کرد و بر توبه بود شش سال تا از دنیا رحلت کرد.

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *