داستان دعای درویش در حق حاکم

داستان دعای درویش در حق حاکم ظالم از گلستان سعدی

در زمان حکومت حجاج بن یوسف ثقفی، به او خبر دادند درویشی1 در بغداد زندگی می‌کند که دعاهایش برآورده می‌شوند. حجاج دستور داد او را به حضورش آوردند و از او خواست دعای خیری در حقش کند.

درویش دست به دعا بلند کرد و گفت: خدایا جان او را بگیر. حجاج با ناراحتی پرسید: این چه دعایی است؟! درویش پاسخ داد: این دعا نه فقط برای تو بلکه برای تمام مسلمانان دعایی خیر است (اینکه درویش دعای مرگ برای چنین فردی را دعایی خیر می‌داند شاید به این دلیل است که مرگ مانع از گناه بیشتر او می‌شود و به این ترتیب مردم هم از شر او در امان می‌مانند).

داستان دعای درویش در حق حاکم برگرفته از حکایت یازدهم باب اول گلستان سعدی است و توسط قصه دون به زبان روان امروزی برگردانده شده است. متن اصلی این داستان از گلستان سعدی را در ادامه می‌خوانید:

متن اصلی داستان دعای درویش در حق حاکم از گلستان سعدی

درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد حجاج یوسف را خبر کردند بخواندش و گفت دعای خیری بر من کن. گفت خدایا جانش بستان گفت از بهر خدای این چه دعاست گفت این دعای خیر است تو را و جمله مسلمانان را

ای زبردست زیردست آزار / گرم تا کی بماند این بازار

به چه کار آیدت جهانداری / مردنت به که مردم آزاری

  1. درویش: کسی که به مال و ثروت اندک دنیا قناعت می‌کند، زاهد و صوفی. ↩︎

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *