-
نورا و اتاق نیمه شب – بخش نهم – دوستان جدید تاد
نورا صبح زود از خواب بیدار شده بود. نور خورشید از پنجره به داخل اتاق میتابید. اما تاد هنوز هم خواب بود. نورا به خاطر اینکه توانسته بود کتاب را بخواند هیجان زده بود. با خودش فکر کرد یعنی زبون دراز و دماغ دراز توانستهاند منظور کتاب را بفهمند یا نه؟ بعید بود این وقت……
-
داستان نگهبان ظالم و ظرف کودک
داستان نگهبان ظالم و ظرف کودک براساس حکایتی از کتاب موش و گربه شیخ بهایی است. آنچه در ادامه این مطلب میخوانید بازنویسی ساده و امروزی این حکایت توسط قصه دون است. روزی روزگاری مردی ظالم و ستمگر نگهبان راهی بود که رهگذران مختلفی از آن رفت و آمد میکردند. همه مسافران و رهگذران از جمله تاجران و … از دست……
-
نورا و اتاق نیمه شب – بخش هشتم – معمای شمع
حالا با این سردرد چطوری به کارهای خونه برسم! مثل روز روشن بود سردرد اِما واقعی نیست. در واقع ناخوشی موقت اِما به خاطر این بود که میخواست سوفی و چارلی تمام کار شستن ظرفها رو به تنهایی انجام بدن. چیزی که مادربزرگ خواسته بود فقط کمک کردن در شستن ظرف ها بود که چندان……
-
داستان ابراهیم بن ادهم و پند دادن مرد گناهکار
داستان ابراهیم بن ادهم و پند دادن مرد گناهکار برگرفته از تذکرة الاولیاء اثر عطار نیشابوری است و توسط قصه دون به زبان روان امروزی برگردانده شده است. روزی مردی نزد ابراهیم بن ادهم آمد و گفت: من به خودم بسیار ظلم کردهام و گناههای فراوانی کردهام. چیزی بگو که آن را راهنمای خودم قرار دهم و به آن عمل کنم.……
-
نورا و اتاق نیمه شب – بخش هفتم – سوفی و چارلی
زبون دراز با ناامیدی گفت: مثل اینکه اشتباه کردیم. نورا که نمیدانست به خاطر ناتوانی در دیدن نوشتههای کتاب باید خوشحال باشد یا ناراحت کتاب را بست و گفت: من که بهتون گفتم. دماغ دراز گفت: بانو خودتون رو دست کم نگیرید. به احساس ما و توانایی خودتون اعتماد کنید. همین که ما رو میبینید……
-
نورا و اتاق نیمه شب – بخش ششم – سرزمین های هفت گانه
تاد تنها و نگران گوشه اتاق ایستاده بود: نورا اونجا یه سوسک بود. نورا نفس راحتی کشید. طولی نکشید که مادربزرگ و اِما هم از راه رسیدند و بعد هم پدربزرگ. پدربزرگ حشره ظاهرا بیآزاری که همین چند لحظه پیش باعث ترس تاد و نورا و البته مابقی ساکنین خانه شده بود را از اتاق……