ماجرای چهار مرد و انگور – از مثنوی معنوی

مردی به چهار نفر یک درهم پول می‌دهد. اولی که فارسی زبان بود می‌گوید من با این یک درهم انگور می‌خرم. دیگری که عرب زبان بود گفت نه ای دغل کار؛ من عنب می‌خواهم نه انگور. سومی که ترک زبان بود گفت: من عنب نمی‌خواهم، اُزُم می‌خواهم. چهارمی هم که رومی بود گفت: این گفتگو… ادامه خواندن ماجرای چهار مرد و انگور – از مثنوی معنوی