پادشاهی بود که یکی از فرزندانش کوتاه قد بود و برادران دیگر برخلاف او بلند قد و دارای چهره ای زیبا بودند. پدر نیز با بیمیلی به پسر کوتاه قامتش نگاه میکرد و او را پست و حقیر میدانست. پسر با هوشیاری و زیرکی سعی میکند چشم دل پدر را بیدار کند و میگوید: ای… ادامه خواندن داستان پسر کوتاه پادشاه – از گلستان سعدی
برچسب: حکایت
داستان چشم سالم سلطان – از گلستان سعدی
متن حکایت به زبان ساده امروزی یکی از پادشاهان خراسان در خواب، محمود سبکتگین (سلطان محمود غزنوی) را میبیند که تمام بدنش متلاشی شده و از هم فروریخته است. اما چشمهایش همچنان در کاسه چشم سالم مانده بود و به اطراف نگاه میکرد. پادشاه از خوابی که دیده بود شگفت زده میشود و حکیمان و… ادامه خواندن داستان چشم سالم سلطان – از گلستان سعدی
داستان اسیر و وزیر نیک خواه – از گلستان سعدی
متن داستان به زبان ساده امروزی پادشاهی دستور به کشتن اسیری میدهد. اسیر که متوجه میشود مرگش نزدیک است شروع میکند به ناسزاگویی و به عبارت امروزی وقتی میبیند آب از سرش گذشته هرچه از دهانش درمیآید به پادشاه میگوید. پادشاه که متوجه سخنان اسیر نمیشود (حال یا زبان اسیر متفاوت است یا این ناسزاها… ادامه خواندن داستان اسیر و وزیر نیک خواه – از گلستان سعدی