قصه کودکانه سارا و احترام به بزرگترها

روزی سارا همراه مادربزرگش به بازار محله رفته بود تا برای خرید به او کمک کند. سارا وقتی از کنار یک مغازه رد می‌شد عروسک قشنگی دید و به مادربزرگش گفت: مامان بزرگ من اون عروسک رو می‌خوام. میشه برام بخرید؟ مادربزرگ سارا با لبخندی گفت: سارا جان، الآن پول کافی برای خرید عروسک ندارم.… ادامه خواندن قصه کودکانه سارا و احترام به بزرگترها