متن حکایت به زبان ساده امروزی
پادشاهی قصد سفر با کشتی میکند. غلامی غیر عرب همراه پادشاه بود که برای اولین بار با کشتی سفر میکرد و تا به حال دریا را ندیده بود. غلام از ترس به گریه و زاری میافتد. اطرافیان هرچه تلاش میکنند با مهربانی و محبت، غلام را آرام کنند فایده ای نداشت. از گریه و ناله غلام سفر برای پادشاه ناخوشایند میشود. اما کاری از دست کسی برنمیآمد. تا اینکه فرد دانایی به پادشاه میگوید اگر اجازه دهید من راهی بلدم که میتوانم او را آرام کنم. پادشاه موافقت میکند.
فرد دانا دستور میدهد غلام را به دریا بیندازند. وقتی غلام مدتی در دریا دست و پا میزند او را از دریا بالا میکشند. غلام که پا به کشتی میگذارد به گوشهای میرود و ساکت و آرام مینشیند. پادشاه از این اتفاق تعجب میکند و دلیل این آرامش غلام را جویا میشود. فرد دانا پاسخ میدهد: این غلام وقتی حس غرق شدن در دریا را تجربه کرد ارزش سلامتی داخل کشتی را متوجه شد. درست مثل کسی که تا بلا و مصیبتی نبیند قدر خوشی و سلامتی را نمیداند.
داستان غلام دریاندیده برگرفته از حکایت هفتم باب اول گلستان سعدی است و توسط قصه دون به زبان روان امروزی برگردانده شده است. در پایان حکایت، سعدی در قالب ابیاتی زیبا این چنین بیان میکند: نان جو در نگاه فردی که سیر است چندان جذاب نیست اما فردی که گرسنه است نان جو برایش حکم یک معشوق را دارد. همانطوری که در نظر بهشتیان، اعراف (جایی حائل بین بهشت و جهنم) جهنم است اما در نظر اهالی جهنم، بهشت به حساب میآید.
متن اصلی این داستان را از گلستان سعدی در ادامه میخوانید:
متن اصلی حکایت غلام دریاندیده و ترس او از دریا در گلستان سعدی
پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشست و غلام، دیگر دریا را ندیده بود و محنت کشتی نیازموده گریه و زاری در نهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد. چندان که ملاطفت کردند آرام نمیگرفت و عیش ملک از او منغص بود. چاره ندانستند. حکیمی در آن کشتی بود، ملک را گفت: اگر فرمان دهی من او را به طریقی خامُش گردانم. گفت: غایت لطف و کرم باشد.
بفرمود تا غلام به دریا انداختند. باری چند غوطه خورد، مویش گرفتند و پیش کشتی آوردند. به دو دست در سکان کشتی آویخت. چون بر آمد به گوشهای بنشست و قرار یافت. ملک را عجب آمد. پرسید: در این چه حکمت بود؟ گفت: از اول محنت غرقه شدن نچشیده بود و قدر سلامت کشتی نمیدانست. همچنین قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید.
ای سیر تو را نان جوین خوش ننماید / معشوق من است آن که به نزدیک تو زشت است
حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف / از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است
فرق است میان آن که یارش در بر / تا آن که دو چشم انتظارش بر در