داستان ترس هرمز – از گلستان سعدی

از هرمز، پادشاه ساسانی پرسیدند: از وزیران پدرت چه خطا و اشتباهی دیدی که دستور دادی آن‌ها را زندانی کنند؟ هرمز جواب داد: هیچ خطایی ندیدم. اما دیدم در دلشان از من بسیار می‌ترسند و به وفاداری من اعتماد کامل ندارند. ترسیدم به خاطر اینکه می‌ترسند به آن‌ها آسیبی برسانم خودشان پیش دستی کنند و… ادامه خواندن داستان ترس هرمز – از گلستان سعدی