روزی روزگاری در یک مزرعه بزرگ، حیوانات مختلف با خوبی و خوشی کنار هم زندگی میکردند. بین آنها مرغی به نام رُزی بود که تخم های متفاوتی میگذاشت. تخمهای رزی به جای سفید، زرد رنگ بودند! رزی هر وقت از خواب بیدار میشد به این امید که تخم معمولی گذاشته باشد اطرافش را زیر و… ادامه خواندن قصه مرغی که تخم های عجیب و غریب میگذاشت
برچسب: کمک
قصه کمک خرس کوچولو
روزی روزگاری خرس کوچکی به نام بنی با خانواده اش در یک جنگل سرسبز زندگی میکردند. بنی همیشه دلش میخواست به دیگران کمک کند و خرس مفیدی باشد. یک روز، بنی دوستش خرگوش را در جنگل دید که تلاش میکرد سبد سنگینی پر از هویج را به خانهاش ببرد. بنی میخواست به دوستش کمک کند… ادامه خواندن قصه کمک خرس کوچولو